با اینکه تعداد روزهای کاری‌ام سه روز است، در هفته‌ای که گذشت، هر روز را سر کار رفتم. سمیر، بی‌چشمداشت و صادقانه همه اطلاعات و ریزه‌کاری‌ها را به من منتقل می‌کند. ویلیام، آزادی عمل زیادی در کار می‌دهد و این فرصت را فراهم می‌کند برای پیاده کردن ایده‌های جدید.
پنج‌شنبه شب، مراسم شام سال جدید بود. دو سال پیش من با پای شکسته در همین رستوران نشسته بودم و به آینده نامعلوم شغلی‌ام فکر می‌کردم. امسال به خاطر چمکه پاشنه بلندی که پوشیده بودم، محل شکستگی گاهی ذق‌ذق می‌کرد. من اما حالم خوب بود. انتظار داشتم که ویلیام مرا معرفی کند در سخنرانی کوتاهش، که نکرد. به سمیر گفتم این بهترین فرصت بود برای معرفی رسمی من. سمیر ترتیبش را داد که بعد از شام، ویلیام از رفتن سمیر و آمدن من بگوید. من هم در چند جمله کوتاه به بچه‌ها گفتم که می‌دانم چقدر سمیر را دوست دارند ولی من قول می‌دهم که به خوبی او و یا شاید کمی بهتر باشم!
کم‌کم باید تکلیف تحقیق خودم را هم مشخص کنم. همه می‌گویند این کار طوری است که اگر غرقش شوی، از تحقیق خودت باز می‌مانی. یک برنامه‌ریزی درست و حسابی لازم دارم.

خوبی کار خوب این است که بخشی از خلاء‌های زندگی را می‌تواند پر کند.  شاید کمی تلخی در پس این واقعیت نهفته باشد، ولی برای من، چنین جایگزینی بهتر از کنج خانه نشستن و غصه خوردن و یا جایگزین پیدا کردن‌های غیر اصیل است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها